گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد هجدهم
.بيان انتقال صاحب الزنج بجانب شرقي و آتش زدن بازار




چون كاخهاي صاحب الزنج و خانه‌هاي ديگر اتباع او ويران شد و اموال همه بتاراج رفت ناگزير بجانب شرقي نهر ابي الخصيب منتقل شد. در آنجا خانواده خود جمع و بازارها را داير كرد ولي بسبب اين انتقال بسيار ناتوان و پريشان گرديده بود. مردم بر ضعف او آگاه شدند از حمل خواربار فروش در بازار خودداري كردند.
ص: 224
هر نوع كالا و قوت از او و اتباع او بريده شد. هر يك رطل گندم بقيمت ده درهم رسيد ناگزير بجو اكتفا كردند و كار بعد از آن بجائي رسيد كه هر يك از سپاهيان كه فرصت و خلوت بدست مي‌آورد رفيق خود را مي‌كشت و مي‌خورد. قوي ضعيف را مي‌خورد. فرزندان خود را هم كشتند و خوردند. موفق تصميم گرفت كه طرف شرقي را مانند غربي ويران كند. اتباع خود را فرمان داد كه بخانه همداني هجوم ببرند. كارگران و تيشه‌داران را هم همراه خود بكار تخريب وادارند. خانه همداني بسيار محكم و داراي عده مدافع كافي و منجنيقها و اراده‌ها و كمانها بود. در آن هجوم جنگي بسيار سخت رخ داد و كشته بسيار افتاد و بالاخره اتباع موفق پيروز شدند و مسافعين را كشتند و راندند و اموال را ربودند ولي نتوانستند بالاي ديوار و بام بروند زيرا بسيار مرتفع و محكم بود نردبانها هم كوتاه بود و نمي‌رسيد. بعضي از غلامان موفق كمند انداختند و پرچمهاي آن پليد را كشيدند درفشها افتاد و سرنگون شد مدافعين كه در درون كاخ بودند گمان بردند كه دشمن بالا رفته و دست بدرفشها يافته و كار را پايان يافته پنداشتند همه گريختند و كسي كه مي‌دويد ديگري را نمي‌ديد. اتباع موفق تمام كاخ را گشودند و بالا رفتند و آتش افروزان و نفط- پاشان هم آتش افروختند و منجنيق و اراده‌ها را سوختند و اموال را ربودند در آنجا اموال و اثاث و اسباب بسيار بود پس از آن خانه‌هاي پيرامون كاخ را آتش زدند. در آنجا بانوان اسير بسيار بودند كه آنها را آزاد كردند. زنان مسلمان و بانوان زيبا بي حد و حصر بودند كه آنها را بشهر موفقيه انتقال دادند و موفق دستور داد نسبت بآنها نيكي و مهرباني كنند. در آن روز از ياران و خواص آن پليد و خدام شخص او عده بسياري امان خواستند و موفق بآنها امان داد و نيكي كرد.
گروهي از پناهندگان بموفق بازار بسيار عظيم را نشان دادند كه بيك طرف پل متصل است و آن پليد نام آن بازار را مباركه نهاده بود بموفق گفتند اگر آن بازار را آتش بزند ديگر براي زنگيان بازار و وسيله معاش نخواهد ماند و بازرگانان از آن خواهند رفت. موفق تصميم گرفت آن بازار را آتش بزند باتباع خود دستور داد
ص: 225
كه از دو جانب بازار را قصد كنند. آنها رفتند و زنگيان آگاه شده بدفاع پرداختند و جنگي بسيار سخت هر چه سخت‌تر و بدتر رخ داد. سپاهيان موفق بيك طرف بازار رسيدند و آتش افروختند. طرفين در حال نبرد بودند كه آتش آنها را در ميان گرفت و نيز آتش بسقف بازار رسيد و آنرا سوخت آتش از بالاي سقف بر سر جنگجويان مي‌ريخت و بعضي سوختند و آن حال تا غروب آن روز ماند و چون آفتاب پنهان شد طرفين از نبرد دست كشيدند. بازرگانان ناگزير بميان شهر منتقل شدند. مال و كالاهاي خود را هم بآنجا بردند مبادا اتفاق و حريق ديگري رخ دهد.
پس از آن مرد پليد در جانب شرقي چندين خندق كند و راه را خراب كرد.
در جانب مغرب هم همين كار را بعد از واقعه انجام داد و يك خندق عريض حفر نمود كه حافظ خانه اتباع خود گردد. موفق تصميم گرفت بقيه ديوار و حصار را تخريب و ويراني را تا نهر غربي برساند. پس از جنگ سخت توانست بآن كار موفق شود. آن مرد پليد عده از زنگيان را در جانب غربي گماشته كه سنگر آنها محكم و استوار بود. آنها دليرترين ياران او بودند. آنها خوب دفاع ميكردند و گاهي تهور كرده بر سپاه موفق هجوم مي‌بردند و گاهي هم حري كور (در طبري جوي كور و اين صحيح بايد باشد كه فارسي و مانند ساير نامها مي‌باشد و از هنگام پادشاهي ايرانيان بهمان نام مانده بود) را قصد و پيرامون آنرا زير و زبر ميكردند.
موفق دستور داد كه سپاهيان بآن محل بروند و ديوار و حصار را ويران و مدافعين را اخراج كنند. ابو العباس و سالاران آماده شدند و هجوم بردند. كشتي‌هاي جنگي را نيز فرمان داد كه نزديك ديوار سوق داده شود. جنگ واقع شد و چند قسمت از آن ديوار ويران شد و اراده‌ها كه بالاي بارو بود آتش گرفت. هر دو طرف كه در نبرد يكسان بودند متاركه كردند. هر دو طرف مجروح بسيار داشتند.
موفق بازگشت و بمجروحين و دليران كه خوب امتحان داده بودند انعام داد و نيكي كرد و اين عادت او بود كه در پايان هر جنگي چنين مي‌كرد.
ص: 226
موفق چند روزي پس از آن نبرد استراحت كرد. پس از آن تصميم گرفت كه آن سنگر محكم و پناهگاه استوار را فتح كند زيرا عده دلير در آن جاي گير هستند و با بودن آنها بمحل جوي كور نخواهد رسيد. آلات و ادوات و اسباب قلعه كوب را تهيه و عده از ياران خود را فرستاد و ميدان را مرتب و آن محل را قصد كرد. كشتي‌هاي جنگي را هم نزديك نمود و جنگ شروع شد و شدت يافت. آن پليد هم مهلبي و سليمان بن جامع و لشكرهاي آن دو سالار را بياري جنگجويان و مدافعين فرستاد. بر سپاه موفق سخت حمله كردند و آنها را بكشتي‌هاي خود برگردانيدند و بسياري از آنها را كشتند. موفق با نااميدي بازگشت كه كاري انجام نداده بود. براي او هويدا شد كه بايد از چند جهت حمله كند نه از يك جبهه.
اتباع خود را بچند جهت فرستاد كه لشكريان پليد را مشغول كند تا حملات دشمن سبكتر گردد و بتواند بآن محل برسد. خود هم سوي جهت نهر غربي لشكر كشيد و جنگ كرد. زنگيان بمانند واقعه قبل كه در آن پيروز شده بودند اميدوار شدند و حمله كردند ولي سپاه موفق دليرانه پايداري كرد و آنها را بعقب راند. آنها گريختند و سنگر خود را بسپاه فاتح دادند سپاهيان هم آنرا ويران و با زمين يكسان كردند. عده را اسير كردند و كشتگان بي حد و حصر بودند. در آن قلعه بسياري از بانوان و اطفال اسير بودند كه آنها را آزاد كردند و نجات دادند و موفق بازگشت.

بيان استيلاء موفق بر شهر غربي صاحب الزنج‌

چون موفق خانه‌هاي آن پليد را ويران كرد و دستور داد راهها را هموار و ترميم كنند. بعد تصميم گرفت پل نخستين را كه بر نهر ابي الخصيب نصب شده منهدم كند يا بسوزاند زيرا ياري زنگيان هر دسته بدسته ديگر از آن پل امكان داشت و اگر خراب ميشد ديگر امكان نداشت كه براي يك ديگر مدد بفرستند. دستور
ص: 227
داد يك كشتي بزرگ پر از ني و نفط گردد و يك دگل بلند هم ميان آن كشتي نصب شود تا اگر كشتي را بجريان آب بسپارند آن دگل در پل گير كند. آنگاه آن كشتي را آتش زدند و رها كردند. در پل گير كرد و نزديك بود تمام پل بسوزد كه زنگيان آنرا با سنگ و خاك پر كردند و يكي از آنها شناكنان بزير كشتي رفت و آنرا سوراخ كرد كه در آب غرق و خاموش شد. از آن پل قسمتي سوخت كه زنگيان آنرا خاموش كردند. موفق بآن پل اهتمام كرد عده نفط پاش و آتش افروز و تيشه دار و كلنگ بردار برگزيد و دستور داد از دو طرف شرقي و غربي پل هجوم و پل را معدوم كنند خود نيز بدهانه رود ابو الخصيب رفت و آن در تاريخ شوال سنه دويست و شصت و نه بود. دسته سپاهي كه مأمور غرب نهر بود جانبازي و شتاب كرد نگهبانان و مدافعين پل از دليري آنان ترسيده تن بفرار دادند. فرماندهان و نگهبانان پل سليمان بن جامع و انكلاي فرزند مرد پليد بودند. مهاجمين رسيدند و پل را آتش زدند.
گروه دوم از سپاه موفق كه مامور جانب شرقي پل بودند كوشيدند و قسمت ديگر پل را آتش زدند و از آن محل گذشتند و بيك كارخانه كشتي سازي كه متعلق بآن مرد خبيث بود رسيدند كه آنرا نيز آتش زدند كه تمام آلات و ادوات بجز چيز اندكي سوخت. فقط چند كشتي جنگي و باري در رود ماند.
زندان آن مرد پليد را قصد كردند. شكستند و زندانيان را آزاد كردند و آتش افروختند. مدت يك ساعت زنگيان از زندان دفاع كردند و بعد مغلوب اتباع موفق شدند. هر چه در عرض راه بود آتش زدند و سوختند تا بكاخ مصلح رسيدند داخل كاخ شدند و غارت كردند زنان و خانواده مصلح را هم اسير كردند و عده بسياري از گرفتاران را آزاد نمودند و بسلامت بازگشتند.
آن مرد پليد با اتباع خود ناگزير از محل خود بجانب شرقي پناه برد و نهر ابي خصيب را تهي كرد. موفق بر جانب غربي چيره شد و از راه ديگري نزديك پل دوم شده بود ولي راه ناهموار بود كه آنرا هموار كرد و چيره شدن آن موجب بيم
ص: 228
پليد و ياران او گرديد. تمام ياران و سالاران و ملازمين او كه معتقد بودند هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و از او جدا نخواهند شد بر درخواست امان و تسليم متفق شدند. موفق به آنها امان داد و آنها دسته دسته از پناهگاه خود خارج و تسليم شدند. موفق درباره آنان نيكي و احسان كرد و آنها را بمانند خود در سپاه مرتب نمود.
پس از آن موفق خواست اتباع او در نهر تمرين جنگ كنند تا بتوانند پل دوم را آتش بزنند. دستور داد كه كشتي‌هاي آتش افروز دو جانب نهر را آتش بزند و خانه‌ها را بسوزاند. روزي يكي از سالاران سپاه باتفاق يك قاضي كه آنها داراي پيشوا و منبر و قاضي هم بودند امان خواست و تسليم شد. تسليم او موجب افسردگي و سستي و نااميدي ناپاكان گرديد.
پس از آن پليد پل دوم را با گماشتن دليران سخت محافظت و حمايت كرد.
موفق دستور داد بعضي از اتباع او بروند و كشتي‌هاي محافظ پل را آتش بزنند.
آنها رفتند و آتش افروختند و آن پليد بر حفظ و حراست پل افزود كه مبادا آتش به آن سرايت كند و بسوزد و منهدم شود آنگاه موفق بر جانب غربي هم چيره و باعث هلاك زنگيان شود. گروهي از اتباع پليد در خانه‌هاي خود مانده بودند زيرا پل نزديك مسكن آنها بود و هنگام استراحت بخانه خود مي‌رفتند.
اتباع موفق هم غفلت آنها را مغتنم مي‌شمردند و راه مخفي را مي‌پيمودند. باز موفق بر آتش زدن پل تصميم گرفت فرزند خود ابو العباس را با سالاران و دليران فرمان داد كه مجهز و آماده شوند و از چند نقطه و راه بر پل حمله كنند. كار- گران و تيشه داران و كلنگ برداران و نفط پاشان و آتش افروزان را با آنها فرستاد و خود با كشتي‌هاي جنگي از رود رفت و دليران را از غلمان خود برگزيد و آلات و اسباب هم با كارگران كاردان همراه كرد. جنگ ميان طرفين واقع شد و بر شدت خود افزود. در صف مقابل ابو العباس و لشكر او فرزندان پليد انكلاي و سليمان بن جامع بودند. در صف مقابل راشد غلام موفق كه سالار صف خود بود
ص: 229
خود آن پليد (صاحب الزنج) و مهلبي و لشكر در طرف ديگر آنها بودند. جنگ مدت سه ساعت دوام يافت و در پايان آن ناپاكان گريختند هيچ كس پشت سر خود را نمي‌ديد و شمشيرها از آنها بهره كافي ربود. كشتي سواران هم از رود ورود نمودند و جنگ را با محافظين تير انداز آغاز كردند و كارگران آتش انداز كار خود را انجام دادند.
از جمله گريختگان انكلاي فرزند پليد و سليمان بودند كه زخم سخت داشتند و تن مجروح خود را تا پل برداشتند. آتش افروخته مانع وصول آنها شد ناگزير خود را بآب انداختند و نزديك بود آن دو هلاك شوند. عده بسياري از اتباع پليد نااميد شده خود را دستخوش آب عميق نمودند و با آب روان پيوستند. پل بريده و سوخته و سپاه پراكنده و تار و مار گشته و لشكريان موفق بفتح موفق شدند و خانه و كاخ ناپاكان را آتش زدند و بازارها را تاراج و طعمه حريق نمودند و زنان و نوجوانان اسير (كه مورد تمتع زنگيان بودند) را آزاد كردند كه عده رهاشدگان بي حد و حصر و عد بود.
بكاخ آن پليد هم داخل شدند و آنرا غارت كردند و آتش زدند.
آن پليد هم در آن روز درنگ نكرد و پا بفرار برداشت و نتوانست از اموال و گنجهاي خود چيزي ببرد. در آن روز بسياري از بانوان علوي كه نزديك قصر او بازداشت شده بودند آزاد شدند. موفق نسبت بزنان علوي نيكي كرد و آنها را سوار نمود و بخانواده آنها رسانيد. يكي از زندان‌هاي آن مرد پليد را گشودند و عده بي‌شمار زنداني آزاد كردند. در ميان آنها گرفتاران جنگ بودند كه از سپاه موفق اسير شدند. همه با غل و زنجير بند شده بودند كه موفق بند آنها را گشود.
در آن روز هر چه كشتي بزرگ و كوچك و دريانورد عظيم و زورق و باركش و تندرو و كشتي جنگي و آتش انداز مجهز و حامل خواربار و كالا و مال كه در رود بود بنهر دجله برده شد و موفق آنها را باتباع خود واگذار كرد كه اموال بسيار و كالا و اندوخته گران در آنها بود كه بتاراج سپاه داد.
ص: 230
انكلاي فرزند آن پليد پيغام داد كه امان بگيرد و چند درخواست و شرط هم كرد موفق اجابت نمود. ولي پدرش آگاه شد و او را ملامت و منصرف كرد.
او هم بميدان جنگ برگشت و خود شخصا نبرد كرد.
سليمان بن موسي شعراني كه يكي از سالاران پليد بود امان خواست موفق او را نپذيرفت زيرا او چنانكه اشاره شد خونخوار و بسي خون ناحق ريخته و مرتكب فساد شده بود ولي چون موفق دانست كه بسياري از اتباع آن پليد ترسيدند و از امان خواستن منصرف شدند باو امان داد. او هم كشتي‌هاي خود را بيك محل معين فرستاد آنگاه خود و برادر و خانواده و كشتي‌ها تسليم شدند. آن پليد شنيد و خواست آنها را بازدارد ولي او جنگ كنان خود را بپناه موفق رسانيد. موفق هم باو خلعت داد و نيكي كرد و بر احسان افزود. او را بمعرض تماشاي ناپاكان فرستاد تا همه ببينند و بدانند كه مشمول عنايت شده او هنوز باز نگشته كه عده بسياري از سالاران زنگ تسليم شدند يكي از آنها شبل بن سالم بود موفق شبل را پذيرفت و براي انتقال او و خانواده و عده‌اش چند كشتي فرستاد او خواست بيايد ناگاه قومي از زنگيان راه او را گرفتند او هم نبرد كرد و نجات يافت و بموفق رسيد. باو نيكي كرد و انعام شايان داد او يكي از ياران ديرين آن پليد بود براي او و يارانش بسيار ناگوار آمد زيرا ديدند كه سالاران و بزرگان قوم همه مايل تسليم و پناه شده‌اند. چون موفق شبل را صميمي و لايق و دانا ديد بعضي از كارهاي كارزار را باو واگذار كرد او هم با عده از زنگيان كه مجرد از ديگران بودند بلشكرگاه آن پليد شبيخون زد و بسلامت و پيروزي بازگشت آن حمله شبانه موجب شد كه زنگيان شبها بيدار باشند و آسوده نخوابند. هميشه خود را حراست و مراقبت مي‌كردند زيرا مرعوب شده بودند. موفق بدان حال ماند كه سپاهيان را دسته دسته براي جنگ آن پليد مي‌فرستاد و حيله جنگي بكار مي‌برد و خوار بار را از او مي‌بريد. در ضمن اتباع موفق هم براي حمله تمرين مي‌كردند و در تنگناها مي‌رفتند و مي‌آزمودند يا راههاي تنگ را گشاد مي‌كردند.
ص: 231

بيان استيلاء موفق بر شهر شرقي آن پليد

چون موفق دانست كه اتباع او بر دخول در تنگناها و جنگ در خم و پيچ رودها تمرين كرده و آموختن آنها تكميل يافته و زمينهاي مجهول را شناخته و آماده كارزار شده‌اند. تصميم گرفت كه از رود بگذرد و جنگ آن پليد را آغاز نمايد.
عبور هم از جانب شرقي نهر ابي الخصيب انجام مي‌گرفت. مجلس عمومي منعقد و سران سپاه و سواران و دليران پناهنده را احضار كرد و آنها را در محلي قرار داد كه صدا و نداي او را بشنوند آنگاه گمراهي و تباهي و ناداني و هتك ناموس و ارتكاب گناه و معصيت خداوند عز و جل را گوشزد كرد و گفت: با آن جنايات و فجايع كه آنها مرتكب شده‌اند خونشان مباح و كشتن آنها روا مي‌باشد ولي او گناهشان را بخشيد و علاوه بر آن نيكي كرد و احسان و اين نكوئي و عفو موجب آن مي‌باشد كه خداوند و سلطان زمان را از خود خشنود كنند و اين خشنودي ميسر نخواهد شد مگر آنكه با آن پليد جنگ كنند و خود آنها بهتر مي‌دانند كه راه و چاه كدام است و چگونه بايد از تنگناها بگذرند و داخل شهر شوند و سنگرها را بشكنند و ديوارها را بشكافند و آنها بايد اين كوشش و مجاهده را بكنند و قلعه و حصار و برج و باروي آن پليد را بگيرند تا آنكه خداوند آنها را بر آن پليد پيروز فرمايد.
بايد بكوشند كه از راههاي تنگ و معابر پر خطر و سنگرهاي محكم داخل و بر او چيره شوند. اگر چنين كنند كه مستوجب نيكي و انعام و مزيد بر آن خواهند بود و هر كه كوتاهي كند از اين مرتبت كه احراز كرده ساقط و حال او دگرگون خواهد شد.
پناهندگان همه بيك لحن و زبان فرياد شادي زدند و دعا خواندند و باحسان و انعام اعتراف و اظهار اطاعت و وفاداري و جهاد كردند كه خون خود را در راه فرمانبرداري بريزند و از او خواستند كه آنها را جدا كند تا اندازه دليري و پيروزي
ص: 232
آنان معلوم شود و بداند تا چه اندازه آنها صميمي و دلير و دشمن افكن باشند. او هم بر آنها ثنا گفت و وعده داد كه يك صف معين و منحصر بآنها ايجاد كند. آنگاه نامه نوشت كه تمام كشتي و باركشها و زورقها هر جا كه هست آورده و ضميمه- كشتي‌هاي خود كنند زيرا وسايل او كم بود و سپاه فزون. احصائيه از ملاحان بعمل آمد عده آنها بالغ بر ده هزار ناوي شد كه همه از سپاه مواجب مي‌گرفتند و رسما موظف و مكلف بودند. آنها غير از ملاحان كشتي‌هاي باركش و حامل خواربار و لوازم سپاه و باستثناء ناوبانان و قايقرانان و كشتي‌هاي جنگي مخصوص سپاه بودند.
بفرزند خود ابو العباس و سالاران فرمان داد كه شهر شرقي آن پليد را بگيرند و شهر را از تمام اطراف و جوانب محاصره كنند تا بگشايند. فرزند خود ابو العباس را بناحيه دار المهلبي كه در اسفل لشكرگاه بود فرستاد آن محل را پر از جنگجو و مدافع كرده بودند. بتمام اتباع خود فرمان داد كه كاخ آن پليد را قصد كنند و آتش بزنند. اگر عاجز و ناتوان شوند دار مهلبي را قصد نمايند.
خود موفق هم با كشتي‌هاي جنگي كه صد و پنجاه فروند بود رفت. در آن كشتي برگزيدگان و خاصه غلامان ورزيده و دلير بودند. علاوه بر آن دو هزار سوار و پياده برگزيد كه از دو جانب رود بروند و هر جا كه او توقف كند درنگ نمايند تا بفرمان او عمل كنند. موفق صبح زود بجنگ آن تبه گران ناپاك مبادرت كرد و آن روز سه شنبه هشتم ماه ذي القعده سنه دويست و شصت و نه بود.
روز دوشنبه سپاه موفق پيش رفته و جنگ را آغاز كرده بود ولي جنگ بزرگ در همان روز مزبور واقع شد.
هر گروهي از لشكر بجهتي كه موفق معين كرده و فرمان داده بود پيش رفت.
زنگيان هم آماده بودند و جنگي سخت رخ داد و كشته و مجروح در طرفين بسيار بود. آن تبه گران در قسمتي كه بآن اكتفا كرد و بخود اختصاص داده سخت دليري و پايداري كرده و تن بهلاك دادند ولي خداوند موفق را نصرت داد و آنها
ص: 233
پس از ثبات تن بفرار دادند و كشته بسيار در جا گذاشتند و گروهي از دليران و سران سر سخت آنان اسير شدند. موفق دستور داد گردن گرفتاران را در همان ميدان زدند. آنگاه با همه اتباع خود سوي كاخ آن پليد لشكر كشيد كه در آنجا دليران و بزرگان جمع شده بودند كه از كاخ دفاع كنند ولي نتوانستند كاري پيش ببرند ناگزير پا بگريز برداشتند و كاخ را باتباع موفق دادند كه داخل شدند و هر چه از آن پليد باقي مانده بود ربودند.
خانواده و حرم و فرزندان او را اسير كردند كه عده خانواده خاص او بيست تن بزرگ و كوچك و پسر و دختر بودند. آن پليد هم سوي كاخ مهلبي دويد و پشت خود را نديد كه اهل و مال را بباد داد. كاخ او را (پس از غارت) آتش زدند.
خانواده و فرزندان او را نزد موفق بردند كه آنها را ببغداد فرستاد. اتباع ابو العباس كاخ مهلبي را قصد كردند كه عده بسياري در آن پناهنده بودند.
آن كاخ را گرفتند و سرگرم غارت شدند. حرم و بانوان مسلمان و اولاد آنان را رها كردند. هر يكي از يغما گران هر چه بدست مي‌آورد بكشتي خود مي‌برد. بر بام و ديوار كاخ رفتند. چون زنگيان آنها را ديدند برگشتند و كشتند.
عده كمي كشته شد. گروهي از غلامان موفق در كاخ آن پليد سرگرم غارت بودند كه اموال را مي‌ربودند و در كشتي‌ها مي‌نهادند زنگيان اشتغال آنان را مغتنم شمرده حمله كردند و آنها را راندند و دنبال كردند ولي گروهي از دليران موفق پايداري كردند و زنگيان را برگردانيدند و سپاهيان يكي بعد از ديگري برگشتند و جنگ تا عصر كشيد.
موفق دستور داد دليرانه حمله و جنگ كنند سپاهيان هم كوشيدند و آن پليد گريخت. اتباع او هم بدنبالش كه همه از دم تيغ مي‌گذشتند تا آنكه هر كه زنده ماند بكاخ پناه برد. موفق تصميم گرفت كه باز باتباع خود احسان كند و انعام بدهد آنها را بلشكرگاه برگردانيد. آنها عده بسياري از بانوان گرفتار را آزاد كرد كه در آن روز دسته دسته بتدريج آزاد و سوي شهر موفقيه حمل ميشدند.
ص: 234
ابو العباس در آن روز يك فرمانده با عده فرستاد كه خرمن‌هاي پليد را كه ذخيره بود آتش زد. آن كار صاحب الزنج و پيروان او را ناتوان كرد. در آن هنگام نامه لؤلؤ غلام ابن طولون رسيد كه او (با عده) خواهد آمد. موفق جنگ را بتأخير انداخت كه او برسد.
(لؤلؤ چنانكه اشاره شد غلام احمد بن طولون امير مصر و شام بود كه تمرد نمود).

بيان مخالفت لؤلؤ با خواجه خود احمد بن طولون‌

در آن سال لؤلؤ غلام احمد بن طولون امير مصر با خواجه و مولاي خود احمد بن طولون مخالفت كرد. لؤلؤ امارت «حمص» و «قنسرين» و «حلب» و «ديار مضر» در جزيره را داشت. لؤلؤ سوي «بالس» لشكر كشيد و آنجا را غارت كرد.
او با موفق مكاتبه و چند شرط نمود و موفق شروط او را پذيرفت و او با عده خود از «رقه» سوي ابو احمد موفق رهسپار شد.
لؤلؤ هنگام عزيمت (سوي عراق) بشهر «قرقيسا» وارد و با ابن صفوان امير آن سامان نبرد كرد و بر او غالب شد شهر را باحمد بن مالك بن طوق سپرد و خود بعراق نزد موفق رفت در حاليكه موفق با پليد علوي سرگرم جنگ بود.

بيان رفتن معتمد بشام و بازگشتن او از نيمه راه‌

در آن سال معتمد (خليفه) سوي مصر سفر كرد. سبب اين بود كه او از خلافت اثري جز نام نداشت. فرمان و امر او را كسي بكار نمي‌برد و امضاء و توقيع او بي اثر بود. در هيچ چيز قليل و كثير اندك تأثير نداشت. حكم و امر مختص موفق و ماليات براي او حمل مي‌شد. معتمد بستوه آمد و باحمد بن طولون نوشت احمد او را نزد خود دعوت كرد. نامه او پنهان از موفق بود كه در آن از وضع و حال خود شكايت
ص: 235
كرده. احمد باو نوشت كه نزدش برود و در مصر اقامت كند و باو وعده ياري داد و يك لشكر براي استقبال وي به شهر رقه فرستاد. معتمد غيبت موفق را مغتنم شمرد و در ماه جمادي الاولي باتفاق گروهي از سالاران روانه شد و در محل «كحيل» رحل افكند و به شكار پرداخت. چون او بقلم رو اسحاق بن «كنداجيق» رسيد و او حاكم موصل و جزيره بود ابن كنداجيق سالاران همراه معتمد را گرفت و بازداشت كرد و اموال و چهارپايان آنها را هم ربود زيرا صاعد بن مخلد وزير موفق باو نوشته و دستور بازداشت را داده بود. بازداشت آنها چنين بود كه او گفت: من با شما در فرمانبرداري و اطاعت معتمد شريك و يكسان هستم زيرا او خليفه است (آنها را اغفال كرد) او در خارج قلم رو خود باستقبال آنان مبادرت كرد و چون آنها را چندين مرحله مشايعت و مماشات كرد كه نزديك محل ابن طولون شدند در حضور معتمد با آنها مجلس منعقد كرد و گفت: اكنون شما بابن طولون رسيده‌ايد و چيزي نمانده كه باو ملحق شويد. اين را بدانيد كه اگر باو ملحق شويد تحت امر و حكم او خواهيد بود و حال اينكه او يكي مانند شماست آيا راضي هستيد كه تابع و مطيع ابن طولون بشويد؟ بحث او با آنها تا ظهر كشيد و چون آنها متقاعد نشدند به آنها گفت بقيه اين مذاكره و بحث را در خيمه خود انجام دهيم آنها با او برخاستند و بچادر او رفتند زيرا خيمه و بنه و اسباب خود را پيشاپيش نزد احمد بن طولون فرستاده بودند. چون آنها بخيمه او رفتند دستور داد همه را بند كنند همچنين غلامان و بقيه همراهان معتمد را و چون از گرفتن و بند كردن همه فراغت يافت نزد معتمد رفت و او را بر آن حركت ملامت كرد كه چرا بايد مملكت و پايتخت پدران خود را بدرود گويد و برادر خويش را ترك و مفارقت كند در حاليكه موفق مشغول جنگ با خصم اوست كه آن خصم قصد قتل خليفه را دارد و ميخواهد خليفه و خاندان او نابود شوند. آنگاه همه را از نيمه راه سوار كرد و بسامرا برد.
ص: 236

بيان جنگ ميان لشكر موفق و لشكر ابن طولون در مكه‌

در آن سال جنگي در مكه ميان لشكر احمد بن طولون و لشكر موفق در ماه ذي القعده رخ داد.
سبب اين بود كه ابن طولون يك لشكر با دو سالار بمكه فرستاد چون لشكر رسيد گندم فروشان و قصابان را جمع كردند و بآنها مال دادند. والي مكه هارون بن محمد در آن هنگام در باغ ابن عامر بود زيرا از آن لشكر بيمناك شده. جعفر باغ مردي (فارسي) در ماه ذي الحجه با لشكر (از طرف موفق) رسيد. با اتباع ابن طولون روبرو شد و جنگ رخ داد. هارون بن محمد هم با عده خود جعفر را ياري كرد.
اهالي خراسان هم جعفر را ياري كردند از لشكر ابن طولون عده دويست تن كشته شدند و بقيه گريختند و بكوه پناه بردند در حاليكه مال آنها ربوده شده بود. جعفر از آن دو فرمانده (لشكر احمد) دويست هزار دينار گرفت و امان داد بگندم فروشان و قصابان هم امان داد. در مسجد جامع هم نامه‌اي خواند كه بر لعن و نفرين احمد بن طولون مبني شده بود. بازرگانان و مردم و اموال آنها مصون ماند.

بيان حوادث‌

در محرم سال جاري اعراب راه حجاج را ميان محل «ثور» و «سميراء» بريدند و پانزده هزار شتر با بار ربودند و گروهي را گرفتار نمودند.
در آن سال خسوف ماه و كسوف آفتاب واقع شد آفتاب در حال كسوف غروب كرد كه در ماه محرم دو كسوف رخ داد.
در آن سال در ماه صفر عوام در بغداد بر ابراهيم خليجي شوريدند و خانه او
ص: 237
را غارت كردند. علت اين بود كه غلام او زني را هدف تير كرد و كشته بود.
از او نزد دولت شكايت كردند. او در خانه تحصن كرد و غلامان خود را فرمان داد كه مردم را هدف كنند كه گروهي را كشتند و زخمي كردند عوام بر آنها شوريدند و دو مرد از آنها را كشتند كه آن دو مرد مأمور دولت بودند. آنگاه بر خانه او هجوم بردند. اموال و چهارپايان را ربودند و خود او گريخت. محمد بن عبد اللّه بن عبد اللّه بن طاهر كه از طرف پدر نيابت (رياست پليس) را داشت اموال غارت شده ابراهيم را گرفت و باو پس داد.
در آن سال براي ياري ابو الساج لشكري فرستاده شد كه هنگام مراجعت او از مكه باو رسيد و او بجده رفت و از مخزومي (متمرد) مركب حامل مال و سلاح ربود. (مركب- گاري).
در آن سال نماينده احمد بن طولون در مرز شام قيام كرد مرزبان آن ديار بازمار (بازيار) خادم فتح بن خاقان بود. او را گرفت و بند كرد. گروهي از مرزنشينان بر او شوريدند و بازمار (مازيار يا بازيار) را آزاد كردند و نماينده ابن طولون گريخت و مردم از بودن ابن طولون در خطبه و دعا خودداري كردند.
ابن طولون خواست بمحل «اذنه» برود كه اهالي طرسوس در آنجا تحصن نمودند و باو راه ندادند.
بازمار هم با آنها بود. ابن طولون ناگزير بازگشت و در حمص و بعد در دمشق اقامت گزيد.
در آن سال رافع بن هرثمه جانشين خجستاني شد و بر تيول او غالب گرديد.
ماليات اغلب شهرهاي خراسان را براي چندين سال گرفت. مردم فقير و پريشان و خانه خراب شدند.
در آن سال واقعه (جنگي) ميان حسني‌ها و حسيني‌ها و جعفري‌ها (اولاد جعفر طيار برادر علي) رخ داد.
هشت تن از جعفري‌ها كشته شدند. فضل بن عباس عباسي را كه حاكم شهر
ص: 238
مدينه بود نجات دادند.
در آن سال در ماه جمادي الثانية هارون فرزند موفق حكومت انبار را بابن ابي الساج سپرد. همچنين فرات و رحبه ايالت كوفه و پيرامون آنرا بمحمد بن احمد واگذار نمود. محمد مذكور با هيصم عجلي مقابله كرد و هيصم گريخت.
عيسي بن شيخ بن سليل شيباني والي ارمنستان و ديار بكر درگذشت.
در آن سال معتمد دستور داد بر منبرها كه مي‌روند (در خطبه) احمد بن طولون را لعن و نفرين كنند.
اسحاق بن كنداجيق والي مصر و تمام قلمرو احمد بن طولون و «باب- الشمسيه» شد تا اقصي نقاط افريقا باو سپرده شد باضافه رياست «شرطه» خاص (پليس).
سبب لعن و نفرين ابن طولون اين بود كه او نام موفق را از خطبه حذف نمود.
موفق هم معتمد را وادار كرد كه او را لعن كند و او با اكراه و اجبار بآن كار اقدام نمود زيرا معتمد (چنانكه بيان شد) هواخواه ابن طولون بود.
در آن سال جنگي ما بين ابن ابي الساج و اعراب رخ داد كه اعراب او را منهزم نمودند. ولي او توانست شبيخون بزند و جماعتي از آنها را بكشد و اسير كند.
سركشتگان و گرفتاران را هم ببغداد فرستاد.
در ماه شوال ابن ابي الساج «رحبة ابن مالك» را گشود آن هم پس از نبرد با فرزند مالك بن طوق كه مالك آن محل بود. با اهالي جنگ كرد و آنها را كشت و بر آنها چيره شد و احمد بن طوق بشام پناه برد. پس از آن ابن ابي الساج بمحل «قرقيسيا» لشكر كشيد و داخل شهر شد.
هارون بن محمد بن اسحاق هاشمي امير الحاج شد.
محمد بن فضل امير صقليه (سيسيل) سوي «رمطة» لشكر كشيد. لشكر او بشهر «قطانيه» هم رسيد بسياري از روميان را كشت و اسير كرد و غنيمت و برده و اسير بدست آورد بعد سوي «بلرم» لشكر كشيد و آن در ماه ذي الحجه بود.
احمد بن مخالد مولاي معتصم كه از مبلغين عقيده معتزله و علم كلام را از
ص: 239
جعفر بن مبشر آموخته بود درگذشت.
سليمان بن حفص بن ابي عصفور افريقي كه معتزلي و قائل بخلق قرآن بود درگذشت. او از اهالي قيروان بود او يار بشر مريسي و ابو الهذيل و ديگر از معتزليان بود.

سال دويست و هفتاد

بيان قتل صاحب الزنج پليد

پيش از اين چگونگي جنگ موفق با زنگيان را بيان كرديم كه پس از نبرد سخت بشهر «موفقيه» بازگشت و در آن وقايع پيروز و مؤيد گرديد.
دوباره خواست بجنگ آنها اقدام كند كه نامه لؤلؤ غلام احمد بن طولون باو رسيد از او اجازه خواسته بود كه ملحق شود باو اجازه داد كه بيايد و در جنگ شركت كند او در سيم ماه محرم سال جاري با سپاهي عظيم رسيد و موفق او را گرامي داشت و باو و يارانش خلعت داد و نيكي كرد و بر حسب مرتبت مواجب داد و بر آنچه دريافت مي‌كردند افزود. پس از آن بلؤلؤ فرمان داد كه با ناپاكان و پليدان جنگ كند.
آن پليد چون مغلوب و نااميد گرديد و پلهاي ابو الخصيب را شكسته و ويران ديد سدي نو از دو جانب رود بست و ميان دو سد بابي مفتوح گذاشت كه آب را در تنگنا محصور و جريان آنرا تند و پر خطر نمايد (سكر- سد بست) تا مانع ورود كشتي‌هاي آتش افروز و زورقهاي جنگي شود. و ورود كشتي‌هاي هنگام جزر (عقب رفتن آب دريا) دشوار گردد و هنگام مد (طغيان آب دريا) هم نتوان كشتي‌ها را از آن تنگنا بعقب برد. موفق ديد كه بدون تخريب سد و عبور از آن مجراي تنگ ميسر نمي‌شود و دستور داد كه سد را منهدم كنند. نگهبانان سد و ناپاكان جسور براي منع عبور و نابودي سد سخت دليري و نبرد كردند و هر روز بر عده
ص: 240
آنان افزوده مي‌شد. آن سد هم ميان خانه آنها واقع شده بود كه دفاع از آن براي آنها آسان و حمله براي ديگران دشوار بود كه بتوانند سد را بشكنند. موفق دستور داد گروهي از سپاه لؤلؤ در جنگ شركت كند تا سپاهيان در جنگ زنگيان تمرين كنند و راه و طريق ناهموار و معبر سوي شهر را بشناسند. لؤلؤ را فرمان داد كه با دسته از لشكر در جنگ مدافعين سد شركت كند. او شتاب كرد و موفق از دليري لؤلؤ و شجاعت اتباع او تعجب نمود و خرسند و اميدوار گرديد.
موفق بلؤلؤ فرمان داد كه سپاهيان او دست از نبرد بكشند زيرا بر آنها شفقت كرد و نخواست هلاك شوند بآنها انعام هم داد و نيكي كرد. موفق بر شكستن سد و برتري در جنگ بر نگهبانان و مدافعين سر سخت اصرار كرد و ناگزير سپاهيان لولو را باز در نبرد و ياري اتباع خود وادار كرد. كارگران و اره و تيشه داران و كلنگ برداران سرگرم ويران كردن خانه ناپاكان بودند. آتش افروزان هم آذر مي‌انداختند و مي‌سوختند و دليران مي‌كشتند و مي‌گرفتند و مي‌بستند. آن پليد با برگزيدگان و مردان آزموده در محلي از ساحل نهر غربي كه در آنجا قلعه‌ها و سنگرهاي محكم و دو پل بود مشغول جنگ و دفاع بود.
در قلعه سنگرها هم عده از مردان پايدار و دسته‌هاي كمين در يسار و يمين پنهان شده بودند كه بر مهاجمين سخت حمله و آنها را تار و مار كردند. هر گاه حمله مي‌نمودند با شكست مواجه مي‌شدند و بهر طرفي كه رو مي‌نهادند كمين بر آنها چيره مي‌شد ولي توانستند بيك جهت هجوم ببرند و مدافعين آن جهت در قبال آنها سخت ايستادگي و دليري كردند تا همه كشته شدند و كسي از آنها سالم نماند. مهاجمين اسلحه سبك را برداشتند و سنگين را در جاي خود گذاشتند و و توانستند دو پل را ويران كنند. موفق هم در پيرامون سد جنگ مي‌كرد تا آنكه بويراني آن موفق شد. آنرا شكست و آب را آزاد كرد و براي جنگ آن پليد فراغت بيشتري يافت دستور داد كشتي‌هاي جنگي و زوقها را مرمت و اصلاح و آماده و ناوهاي باري را مملو از آلات و ادوات بر و بحر كنند و بفرزند خود ابو العباس
ص: 241
فرمان داد از ناحيه كاخ مهلبي حمله نمايد و لشكرها را در تمام نقاط فرستاد و بهمه احاطه و احتياط كرد. پناهندگان را هم تجهيز و فرماندهي آنها را بشبل سپرد و باو فرمان داد كه دليري كند و بكوشد كه آن پليد را بي پا كند. (پناهندگان و خود شبل از سپاه صاحب الزنج بودند). بهمه دستور داد كه هيچ يك از جاي خود نجنبد و پيش نرود و نبرد نكند مگر با ديدن پرچم سياه كه علامت هجوم عام بوده باضافه دميدن بوق بلند صدا. آن روز روز دوشنبه بيست و هفتم محرم بود. بعضي از سپاهيان شتاب كردند و پيش رفتند كه زنگيان بر آنها حمله كردند كشتند و عقب نشاندند ولي سپاهيان ديگر از آن هجوم سر خود آگاه نشدند زيرا سپاهيان بسيار و مراكز آنان دور بود.
موفق علم سياه را برافراشت و شيپورها را دميد عموم سپاهيان در بر و بحر هجوم بردند يك گروه پس از گروه ديگر پيش رفتند كه زنگيان با استعداد گران و دليري بر كساني كه پيش مي‌افتادند حمله مي‌كردند.
زنگيان با شجاعت و جانفشاني و ثبات و ايمان و هشياري جنگ كردند و نبرد سخت شد در آن واقعه از دو طرف بسيار كشته افتاد و عاقبت سپاه زنگ منهزم شد و اتباع موفق مي‌كشتند و مي‌گرفتند و مي‌بستند و پيش مي‌رفتند تا آنكه شهر را گشودند. سپاهيان موفق بدشمن زنگي آميختند و آويختند و عده بسيار و خلق بي شمار كشتند و شهر بدست موفق افتاد كه آنرا باتباع خود واگذار كرد و آنها غارت نمودند و غنايم بي حد و مرز بودند و بقيه اسراء را كه در بند بودند آزاد كردند و زنان و نوجوانان (مورد تمتع زنگيان) را رها كردند و نجات دادند. تمام حرم و خانواده علي بن ابان مهلبي را اسير كردند. دو برادرش محمد و خليل و خانواده‌هاي آنها را اسير كردند و بشهر موفقيه بردند. آن پليد با اتباع و فرزند خود «انكلاي» و سليمان جامع و سالاران زنگ و ديگران منهزم شدند و بمحل «حامدين» كه آن پليد قبل از آن آماده كرده بود پناه بردند و آن محل در كنار رود سفياني بود. اتباع موفق سرگرم غارت شده بودند. موفق با عده در كشتي‌هاي
ص: 242
جنگي بنهر سفياني رفت. لولو و اتباع او هم همراه بودند.
سپاهيان موفق گمان بردند كه موفق سوي شهر موفقيه رفته آنها هم- بكشتي‌هاي خود سوار شدند و هر چه تاراج كرده با خود بردند موفق و همراهان او بمحل آن پليد كه در حال فرار بودند رسيدند لولو با اتباع خود آنها را دنبال كردند و از رود سفياني گذشتند.
لولو اسب خود را بآب انداخت و شناكنان آن سوي رود عبور نمود. اتباع او هم پيروي كرده سواره خود را بآب انداختند كه آنها بكوه پناه بردند. لولو و اتباع او از سپاه موفق جدا شده و حمله را بخود اختصاص دادند و در آخر روز بآنها رسيدند ولي موفق فرمان بازگشت داد كه لولو با نيك نامي و تهور مستوجب سپاس و درود گرديد. باز موفق نيكي و احسان و اكرام را نسبت باو تجديد كرد و بر رفعت و جاه او افزود كه بمقام شايسته خود رسيد.
موفق بازگشت و كسي را از لشكريان نديد كه همه شهر زنگ را تهي كرده و رفته بودند. بشهر خود بازگشت و مردم شادي كردند و فرار زنگيان و پيشواي آنان را موجب خرسندي دانستند. موفق بر سپاهيان خود كه از فرمان او تخلف كرده بودند خشم گرفت زيرا آنها را ميدان تهي كرده بودند همه را جمع و توبيخ كرد و آنها پوزش خواستند و گفتند: تصور كرديم كه بشهر بازگشتي و از پيشرفت و پي كردن دشمن آگاه نبودند و اگر مي‌دانستند بجنگ آن پليد بي درنگ شتاب مي‌كردند.
پس از آن سوگند ياد كردند كه ميدان و مكان خود را هنگام نبرد ترك نكنند تا آنكه بر آن پليد پيروز شوند و اگر موفق نشوند در جاي خود بمانند تا آنكه خدا هر چه بخواهد بكند كه ميان آنها داوري خواهد كرد.
از موفق درخواست كردند كه كشتي‌هاي سپاهي را برگرداند و تحت اختيار آنان بگذارد تا از رود بگذرند و با آن پليد نبرد كنند. آنگاه آنها را در ميدان بگذارد و كشتي‌ها را باز گرداند تا نتوانند بدون حصول پيروزي بازگردند.
ص: 243
موفق از آنها تشكر كرد و فرمان آماده باش داد.
پس از آن تا روز جمعه بترميم و اصلاح آلات و ادوات جنگ كوشيد و هر چه براي جنگجويان ضرورت داشت فراهم نمود و شب جمعه فرمان لشكر كشي سوي آن پليد را داد كه بامداد شنبه بميدان رسيدند و خود موفق شخصا بتمام مراكز سپاه رسيدگي كرد و هر فرمانده و سالاري را در يك موضع قرار داد و بآرايش سپاه پرداخت و در روز شنبه سيم ماه صفر از رود گذشت و دستور داد تمام كشتي‌ها را برگردانند تا كسي نتواند برگردد و خود پيشاپيش سپاه محل در نظر گرفته را قصد كرد. آن پليد با عده خود بشهر خود بازگشته بود چون شهر از سپاه تهي شده بود اميدوار بود كه بسبب دوام جنگ و طول مدت آنها خسته و نااميد و دفع شوند.
موفق نگاه كرد ديد غلامان او و پيادگان سبقت جسته و بجنگ آن پليد شتاب كردند. زنگيان گريختند و هر كه پشت كرد برنگشت كه عقب سر خود را ببيند.
اتباع موفق آنها را پي كردند. بهر كه رسيدند زدند و كشتند و گرفتند و بند كردند. آن پليد با گروهي از دليران كه يكي از آنان مهلبي بود منهزم شد.
انكلاي فرزندش و سليمان بن جامع از او جدا شدند هر يكي از آنها با گروه انبوه از سپاهيان كنار گرفتند. ابو العباس در محل «عسكر ريحان» با جمعي از گريختگان روبرو شد. اسلحه را بكار برد. يك جماعت ديگر هم دچار شدند كه آنها را كشتند و سليمان بن جامع را اسير كردند و نزد موفق بردند باو امان يا عهد و پيمان نداده بودند و با قوه گرفتار شد سپاهيان موفق از گرفتاري او خرسند شدند و تكبير گفتند و يقين كردند كه مظفر و فاتح خواهند شد.
زيرا او از سخت ترين ياران آن پليد بود. بعد از او ابراهيم بن جعفر همداني اسير شد كه او يكي از سران سپاه سياه بود. موفق هر دو را بند كرد و تحت محافظت و مراقبت در يك كشتي گذاشت و آن كشتي را بفرزند خود ابو العباس سپرد. پس از آن زنگيان كه با آن پليد جدا شده بودند بر سپاه سخت حمله كردند و سپاهيان را بعقب راندند ولي خود مهاجمين قدري سست شدند و موفق سستي و دلسردي آنان
ص: 244
را احساس كرد بدنبال كردن آن پليد كوشيد كه اتباع او پيش رفتند و او را پي كردند.
موفق بانتهاي رود ابو الخصيب رسيد ناگاه يكي آمد و مژده كشته شدن آن پليد را داد. كف دست او را هم بريده نشان مي‌داد. ديگري هم رسيد و مژده با كف ديگر داد. پس از آن غلامي از سپاه لؤلؤ دوان دوان رسيد و سر آن پليد را نزد موفق نهاد.
موفق سر را نزديك و جماعتي را احضار كرد كه او را شناختند آنها از پناهندگان و تسليم‌شدگان بودند كه گواهي دادند كه آن سر، سر آن پليد است. موفق بر زمين افتاد و سجده كرد. مردم هم سجده كردند. موفق دستور داد آن سر را بر نيزه نصب كنند. مردم نگاه كردند و او را شناختند. غوغا با حمد و ثنا و شكر و دعا بر پا شد.
مهلبي با آن پليد همراه بود كه چون باو احاطه شد مهلبي سوي رود امير گريخت و خود را در آب انداخت كه خواست نجات يابد. انكلاي قبل از گرفتاري از پدر خود جدا شد و سوي دياري رهسپار شده بود.
موفق از ميدان جنگ بازگشت در حاليكه سر آن پليد و سليمان و ياران او همراه بودند.
عده بسياري از زنگيان نزد موفق رفتند و امان خواستند و مهلبي و اتباع آنها را كشت كرد. كه با جمعي از سران سپاه جدا شده بودند. موفق بجنگ آنها لشكر فرستاد و دستور داد كه سخت بر آنها بگيرند و محاصره كنند چون آنها دانستند كه نجات نخواهند يافت تسليم شدند موفق بر آنها پيروز شد. عده آنان پنج هزار تن بود. دستور داد كه مهلبي و انكلاي را بند كنند. يكي از گريختگان قرطاس رومي بود كه سينه موفق را در جنگ هدف نمود.
او سوي رامهرمز گريخت. مردي او را شناخت و بحاكم شهر خبر داد او را گرفت و نزد موفق فرستاد. ابو العباس او را كشت. در مويه زنگي هم امان خواست و تسليم ابو احمد (موفق) شد. در مويه يكي از دليران و پهلوانان زنگ بود.
ص: 245
آن پليد پيش از كشته شدن او را بيك جنگل فرستاده بود كه مشغول راهزني و غارت گرديد. عده زورق داشت كه با آنها بر مردم حمله مي‌كرد و چون تعقيب ميشدند بدرياچه و ميان نيزارها پنهان مي‌شدند و اگر بجائي مي‌رسيدند كه نميتوانستند بروند زورق‌ها را بر زمين مي‌كشيدند و بآبهاي مختلف مي‌انداختند و از دنبال- كنندگان پنهان مي‌شدند. از درياچه‌ها عبور مي‌كردند و ديه‌هاي «بطيحه» را غارت مي‌كردند و راه‌ها را مي‌زدند. در مويه يك روز گروهي از سپاهيان موفق را دچار كرد كه آنها با زن و فرزند بلشكرگاه مي‌رفتند مردان را كشت و زنان و كودكان براي ربودن عفت اسير كرد. از زنهاي اسير حال و وضع را پرسيد باو خبر دادند كه آن پليد كشته شد و كار پايان يافت و سران سپاه گرفتار و تار و مار شدند.
آناني كه تسليم شدند بآنها امان داده شد.
در مويه دانست چاره جز تسليم نخواهد داشت پيغام داد كه باو امان بدهند و او تسليم بشود موفق باو امان داد. همچنين اتباع او و نسبت بهمه نيكي كرد. چون در مويه مطمئن شد و آرام گرفت تمام اموال ربوده مردم را علنا پس داد. موفق دانست كه او حسن نيت دارد بيشتر او را گرامي داشت و بر نيكي افزود.
موفق اعلان كرد كه تمام مردم در نواحي متصرفه زنگيان در امان باشند و هر كه بخواهد بوطن خود بازگردد آزاد است. مردم همه بمحل خود بازگشتند و خود موفق در شهر موفقيه اقامت نمود كه مردم آسوده و آرام و در امان باشند.
موفق بصره و «ابله» و بلوك دجله را بيكي از سالاران خود كه بتقوي و نيك رفتاري معروف بود سپرد كه او عباس بن ترلس بوده و باو دستور داد در شهر بصره اقامت كند. محمد بن حماد را هم قاضي بصره و «ابله» و بلوك دجله نمود.
فرزند خود ابو العباس را با سر بريده آن پليد ببغداد فرستاد.
ص: 246
خروج و قيام صاحب الزنج در تاريخ روز چهار شنبه بيست و ششم ماه رمضان سنه دويست و پنجاه و قتل او در روز شنبه دوم صفر سنه دويست و هفتاد و مدت تسلط او چهارده سال و چهار ماه و شش روز بود.
درباره موفق و اتباع صاحب الزنج بسيار شعر گفته شده بعضي از آن گفته يحيي بن محمد اسلمي است:
اقول و قد جاء البشير بوقعةاعزت من الاسلام ما كان واهيا
جزي اللّه خير الناس للناس بعد ماابيح حماهم خير ما كان جازيا
تفر و اذ لم ينصر اللّه ناصربتجديد دين كان اصبح باليا
و تجديد ملك قد و هي بعد عزةو اخذ بثارات تبين الاعاديا
ورد عمارات ازيلت و اخربت‌ليرجع في‌ء قد تخزم وافيا
و ترجع أمصار أبيحت و احرقت‌مرارا فقد امست قواء عوافيا
و يشفي صدور المسلمين بوقعةيقربها منها العيون البواكيا
و يتلي كتاب اللّه في كل مسجدو يلقي دعاء الطالبين خاسيا
فاعرض عن جناته و نعيمه‌و عن لذة الدنيا و اصبح عاريا يعني: من چنين مي‌گويم (در شعر) و حال اينكه بشير (مبشر مژده ده) خبر يك واقعه را آورده كه آن واقعه آنچه از اسلام سست شده بود محكم و گرامي داشت.
خداوند بهترين مردم را كه براي مردم بهترين يار است پاداش بدهد (مقصود موفق) كه او بعد از آنكه پناهگاه مردم تباه شد آنرا حمايت و آباد كرد خداوند پاداش دهنده است او يگانه شد در ياري خداوند در وقتي كه هيچ ياري نبود.
او دين خداوند را كه مندرس شده بود تجديد نمود.
ملك را هم كه پوسيده بود تجديد كرد. آن ملك پس از عزت خوار و كهنه شده بود، او انتقام گرفت با حمله‌اي كه دشمنان را نابود كند. (در اينجا نوشته شده تبين و در طبري تبير و اين بايد صحيح باشد).
ص: 247
او عمارات و بنيادها را پس از ويراني و زوال بازگردانيد تا حاصل و عايد آن برگردد كه بباد رفته بود.
شهرها كه غارت شده و چندين بار آتش گرفته و با خاك يكسان و نابود شده بود بازگشته.
خداوند با آن واقعه سينه مسلمين را شفا داد و چشمهاي گريان را روشن نمود.
كتاب خداوند (قرآن) در هر مسجدي خوانده مي‌شود.
دعوت طالبي‌ها (اولاد ابي طالب) پست گرديده (مقصود صاحب الزنج كه علوي و از طالبيان بوده و اين قول صحت نسب او را تاييد مي‌كند ولي اعمال او صحيح نبوده).
آن كسي كه كار علوي را پايان داد از خوشي و بهشت و نعمت و لذت دنيا مجرد و عاري گرديد (و تن بكندن ريشه آن پليد داد مقصود موفق).
اين قصيده دراز و در اين معني و موضوع بسياري از شعراء سروده‌اند و كار زنگيان پايان يافت.
(قيام صاحب الزنج كه زنگي يار باشد با صرف نظر از علوي يا ايراني بودن او يكي از وقايع شگفت‌انگيز دنيا بود و دوام تسلط و عظمت او در مدت بيشتر از چهارده سال دليل ضعف و عجز و فساد دولت بني العباس بوده كه بارها براي سركوبي او سپاه فرستادند و با تصدي بزرگترين سالاران ترك نتوانستند كاري پيش ببرند.
اينكه گفته شده: علوي يا ايراني بوده شكي نيست كه او در ايران بوده و اوضاع بني العباس را در آن زمان آشفته و پريشان ديد و خود را در قيام احق و اولي دانست مانند اغلب طالبيان و علويان كه آنها نيز رفتاري مانند رفتار صاحب الزنج داشتند كه مي‌كشتند و مي‌ربودند و آتش مي‌زدند و بناموس مردم تجاوز مي‌كردند چنانكه در همين كتاب باعمال زشت آنان تصريح شده بود و اين صاحب الزنج يا بقول مؤلف پليد از غلامان و كارگران خصوصا كارگران شيره كش خانه كه
ص: 248
در آن زمان نوعا سياه بودند نيروي عظيم بدست آورد و بزنگيان برده مجال سوء استفاده غير محدود داده بود كه بانوان سفيد و كودكان را مورد اطفاء شهوت نمايند و تمتع كنند و چنانكه اشاره شد كه هنگام شكست آنها دسته‌هاي زنان اسير كه گاهي بيست و زماني پنج هزار آزاد و بخانواده‌هاي خود ملحق مي‌شدند و اين يكي از بدتر اعمال فجيع و زشت او بود.
آورده‌اند و در اين كتاب نوشته نشده كه يك بانوي علويه از غاصب زنگي خود نزد صاحب الزنج تظلم كرد و او گفت: از خواجه خود اطاعت كن اما انكار نسب او چنانكه اشاره كرديم احتمالا عاري از صحت است زيرا بني العباس هر علوي مدعي را از نسب اخراج مي‌كردند و حتي فاطميان را يهودي زاده گفته‌اند. صاحب- الزنج خود را حامي اسلام مي‌دانست و در شهرهايي كه احداث مي‌كرد مسجد مي‌ساخت و چنانكه در اين كتاب اشاره شد با حجاج گفتگو كرد و آنها حاضر شدند او را ياري كنند كه خود را حامي و مدافع و طالب حق مي‌دانست ولي اتباع او بر همه چيز او غالب شدند يا بالطبع او بدنفس و شقي و بدخواه و وحشي و خونخوار و عفت ربا و شرف كش بوده. در هر حال مظالمي كه در آن زمان جاري مي‌شد امثال او را ايجاد و ايجاب مي‌كرد كه خشك و تر را بسوزاند و صالح و طالح را بكشد و آباد را ويران نمايد و در هر حال او مرتكب جنايات و فجايع بسيار شده بود و بالاخره در قبال كسي كه يعقوب صفار را شكست داد شكست خورد و او موفق بوده كه خردمند و مهربان و دلير و نيرومند بود. شايد مردم آن زمان مستوجب آن همه فجايع بودند و چون خود نسبت بضعفاء و اسراء بي‌رحم بودند طبيعت آن بي‌رحم را بر آنها مسلط كرد.
صاحب الزنج شجاع و اديب هم بود كه در اين كتاب بدليري شخص او يا شعر او اشاره نشده كه در جنگ سر پل بصره خود بتنهائي شمشير كشيد و دشمن را شكست داد. نقل شعر او هم موجب تطويل است ولي از آن معلوم ميشود كه او با توانگران زبردستان و بقول خود ملوك، مخالف سرسخت بود بدين سبب همه چيز آنان را
ص: 249
ربود و بزير دستان و بندگان و كارگران داد و آنها را توانا و مالك و امير كرد نيروي او چنانكه در اين كتاب بيان شد پس از ضعف و شكست و اضمحلال بسي صد هزار جنگجوي شمشير زن و سنگ انداز و آتش افروز رسيده بود و در قبال او فقط پنجاه هزار سپاهي بود ولي خرد و تدبير و شرف موفق موجب زوال آن عده خونخوار گرديد كه در ريختن خون و ربودن عفت بانوان شريف و اطفال خردسال افراط مي‌كردند.
در هر حال ظهور او يكي از بليات روزگار بود. و در لشكر او علاوه بر زنگي ايراني و رومي بودند چنانكه بيان شد، و بعضي از اشراف عرب مانند مهلبي و ديگران نيز بودند.

بيان پيروزي مسلمين بر روميان‌

در آن سال روميان صد هزار سپاهي بطرسوس فرستادند و چون بشش ميلي شهر رسيدند بازمار (بازيار- مازيار) در ماه ربيع الاول بآنها شبيخون زد و بطوريكه گفته شده هفتاد هزار از آنها كشت. فرمانده آنها را كه بطريق البارقه (امير الامراء) بود كشته شد. همچنين بطريق فنادين (در طبري قباذيق آمده) و بطريق با طليق بقتل رسيدند. بطريق «قرة» با چندين زخم گريخت. از آنها هفت صليب زرين و سيمين ربود و صليب اعظم را كه جواهر نشان بود به غنيمت شد. از جمله غنايم:
پانزده هزار چهارپا اسب و استر و زين‌ها و شمشيرهاي غلاف زرين و مرصع و چهار كرسي زرين و دويست كرسي سيمين و ظروف بهادار بسيار و ده هزار پرچم ديبا و چيزهاي نفيس و گران قيمت ديگر بود.

بيان وفات حسن بن زيد و امارت برادرش‌

در آن سال حسن بن زيد علوي امير طبرستان در ماه رجب وفات يافت. مدت نوزده سال و هشت ماه و شش روز امارت كرده بود. برادرش محمد بن زيد
ص: 250
جانشين او شد.
حسن مرد سخي و كريم بود. يكي او را مدح كرد ده هزار درهم باو داد.
او فروتن و خداپرست بود. حكايت شده كه: شاعري در مدح او گفت: «اللّه فرد و ابن زيد فرد» يعني خدا يگانه است و فرزند زيد هم يگانه است. او گفت: دروغ مي‌گوئي. چرا نگفتي: «اللّه فرد و ابن زيد عبد» خدا يگانه است و ابن زيد بنده خداست. خاكت بدهان. آنگاه بر زمين افتاد و سجده كرد رخسار خود را بخاك ماليد هر كه در محضر او بود سجده كرد پس از آن شعر را حرام كرد. او عالم بفقه و علوم عربيه بود. شاعري در مدح او گفت:
لا تقل بشري و لكن بشريان‌غرة الداعي و يوم المهرجان باو گفت: واجب اين بود كه با كلمه غير لا شعر را آغاز كني. زيرا شاعر نغزگو براي مطلع اول قصيده خود كلمه اختيار مي‌كند كه نيوشنده را خرسند كند و اگر بمصرع دوم ابتدا ميكردي بهتر بود.
(اين بيت در علم بلاغت عرب- معاني و بيان بطور شاهد و مثال آمده و آنچه دانسته شده تصحيح آن بزبان حسن بن زيد داعي كبير چنين آمده كه باو گفت بگو:
ان تقل بشري فقل لي بشريان‌غره الداعي و يوم المهرجان يعني: اگر مژده دهي دو مژده ده. يكي طلعت داعي (حسن) و ديگري روز مهرجان كه آن بيت را در روز مهرجان انشاد كرد).
(شاعر هم چرب‌زبان و حاضر جواب بود) باو گفت:
در تمام دنيا از اين كلمه بزرگتر و بهتر نيست و لا اله الا اللّه و اول آن لاست.
باو گفت: صحيح است و باو صله و انعام داد.
گويند مغني در محضر او باين ابيات ترنم كرد: كه شعر فضل بن عباس بن عتبة بن ابي لهب است.
و انا الاخضر من يعرفني‌اخضر الجلدة من بيت العرب
ص: 251
و چون باين بيت رسيد در آن تصرف كرد و تغيير داد كه بيت چنين بوده:
برسول اللّه و ابني عمه‌و بعباس بن عبد المطلب گفت: لا بعباس بن عبد المطلب. حسن خشمگين شد و گفت: اي زاده پليدان تو در حضور من فرزندان عم مرا زشت مي‌گوئي؟ و شعر را تغيير و تحريف مي‌كني كه آنها را مدح كرده‌اند و تو بد مي‌گوئي اگر يكبار ديگر چنين كني ديگر آواز نخواهي خواند (زنده نخواهي ماند) معني اين بيت اين است منم آن سر سبز (گندمگون) هر كه مرا مي‌شناسد (مي‌داند) سبز پوستم از خاندان عرب.
بعد (در مفاخره گفت) با بودن پيغمبر خدا (كه ابو لهب عم پيغمبر بود) و دو پسر عم او (علي و جعفر) و عباس بن عبد المطلب.

بيان وفات احمد بن طولون و امارت فرزندش همارويه‌

در آن سال احمد بن طولون امير مصر و شام و مرزهاي شام وفات يافت.
سبب مرگ او اين بود كه نايب و جانشين او حاكم طرسوس بدست خادم خود بازمار (بازيار- مازيار) گرفتار شد كه خادم تمرد و بر حاكم قيام كرد. احمد براي سركوبي او لشكر گرد آورد و بمحل «اذنه» رسيد چون بشهر «اذنه» رسيد براي خادم متمرد نامه نوشت و او را دعوت بطاعت كرد. خادم اعتنا و قبول نكرد.
احمد ناگزير لشكر كشيد و او را محاصره كرد. بازمار هم نهر آب شهر را بر لشكر گشود و نزديك بود لشكر محاصر كننده را هلاك كند. احمد با خشم و نااميدي عقب نشست: فصل زمستان بود كه بمازمار پيغام داد من از روي بيم عقب ننشستم ولي ترسيدم كه تو حرمت مرز را از بين ببري كه دشمن بتصرف آن طمع كند. چون احمد بشهر انطاكيه بازگشت در آنجا شير گاوميش خورد و افراط كرد. دچار اسهال شد، پزشكان او را معالجه مي‌كردند و داروي سود بخش مي‌دادند ولي او باز در خفا و بدون اطلاع آنها شير گاوميش مي‌نوشيد كه دارو كارگر نشد و او وفات يافت. خداوند او را بيامرزاد. مدت امارت او بيست و شش سال بود. او مرد
ص: 252
خردمند و با تدبير و نكوكار و دين دار و صدقه پرداز و دوستدار دانشمندان و دين‌داران بود. بسياري از كارهاي نيك و سودمند بنفع مسلمين انجام داد. او قلعه «يافا» را ساخت و قبل از او شهر «يافا» قلعه نداشت. بمذهب شافعي تمايل داشت و پيروان شافعي را گرامي داشت. پس از او فرزندش خمارويه (همارويه فارسي) بامارت رسيد و سالار و فرماندهان سپاه هم اطاعت كردند ولي نايب پدرش در دمشق تمرد كرد او هم براي سركوبي لشكر فرستاد كه او را قلع و قمع كردند و از دمشق بمحل «شيزر» رفتند.

بيان لشكر كشي اسحاق بن كنداجيق‌

چون احمد وفات يافت اسحاق بن كنداجيق والي موصل و جزيره بود فرزندان احمد را خرد و بي خرد پنداشت و بتصرف شام طمع كرد. همچنين ابن ابي الساج كه او هم بامارت آن ديار طمع كرده بود. اسحاق با موفق مكاتبه كرد و مدد خواست و موفق بهر دو اجازه تصرف آن ديار را داد و مدد هم فرستاد.
هر دو لشكر گرد آوردند و آن بلاد را قصد كردند. حاكم دمشق كه از طرف احمد بن طولون بود بآنها وعده داد كه او هم بآنها ملحق خواهد شد. حكام و عمال انطاكيه و حلب و حمص هم از محل حكومت خود بازگشتند و حاكم شهر دمشق نسبت بخمارويه تمرد كرد و اسحاق شهر دمشق را هم گرفت. ابو الجيوش (سپهدار) خمارويه (همارويه) آگاه شد لشكرها را سوي شام فرستاد. دمشق را گرفتند و حاكم كه در آنجا بود (از طرف همارويه كه تمرد كرد) گريخت. سپاه خمارويه از دمشق بشيزر رفت تا با اسحاق بن كنداجيق و ابن ابي الساج مقابله كند.
ابن كنداجيق از مصاف تعلل نمود تا مدد از عراق برسد.
اتباع ابن طولون بستوه آمدند و زمستان بهر دو متحارب آسيب و زيان رسانيد. سپاهيان ابن طولون متفرق شدند و بخانه‌هاي شيرز پناه بردند در آن هنگام سپاه عراق بياري ابن كنداجيق رسيد. فرمانده آن سپاه ابو العباس احمد بن موفق
ص: 253
معتضد (ابو العباس بعد خليفه معتضد شد) بود. چون آن سپاه رسيد بمقابله- لشكرهاي خمارويه كه در شيزر بودند شتاب كرد و شمشير را بكار برد عده بسيار كشتند و هر كه نجات يافت بدمشق پناه برد آن هم با بدترين وضعي كه قابل شرح نيست.
باز هم معتضد آنها را دنبال كرد و آنها ناگزير بدشت «رمله» گريختند معتضد وارد شهر دمشق شد. باقي لشكر ابن طولون در «رمله» ماند و آن در ماه شعبان سنه دويست و هفتاد و يك بود. سپاه شكست خورده بابن طولون نوشت و خبر وضع اسف‌انگيز را داد خمارويه لشكرهاي خود را از مصر سوي شام كشيد.

بيان حوادث‌

در ماه جمادي الاولي روز پنجشنبه دوم ماه هارون فرزند موفق در گذشت.
در آن سال فدا و مبادله اسراء بتوسط بازيار (مازيار) انجام گرفت كه در «سنديه» رخ داد.
در آن سال اتباع ابو العباس بن موفق بر صاعد بن مخلد كه وزير موفق بود شوريدند و مواجب خود را مطالبه كردند. اتباع صاعد با آنها نبرد كردند. جنگي بسيار شديد رخ داد و گروهي كشته و عده از اتباع ابو العباس اسير شدند. ابو العباس حاضر نبود زيرا سرگرم شكار بود بدين سبب جنگ دوام يافت و تا غروب طول كشيد.
دست از جنگ كشيدند و هر دو طرف متاركه كردند و روز بعد مواجب آنها را پرداخت و آشتي كردند.
در آن سال ميان اتباع اسحاق بن كنداجيق و اتباع ابن دعباش جنگي رخ داد. ابن دعباش حاكم «رقه» و مرزبان مرزهاي آن سامان بود.
در حاليكه شهرها تحت حكومت ابن طولون و موصل بفرمان خليفه بابن كنداجيق تعلق داشت.
در آن سال اسماعيل بن موسي بناي شهر «مارده» را در اندلس آغاز كرد او
ص: 254
مخالف محمد امير اندلس بود ولي در سال گذشته با او آشتي كرده بود.
چون امير فرنگي شهر برشلونه شنيد كه اسماعيل قصد آبادي شهر مذكور را دارد سپاهي تجهيز و براي منع او از انجام كار لشكر كشيد اسماعيل آگاه شد و بجنگ پرداخت و پس از نبرد بيشتر سپاه فرنگ كشته شدند و بقيه منهزم شدند و نعش كشتگان در آن زمين ماند.
محمد بن اسحاق بن جعفر صاغاني حافظ (قرآن) و محمد بن مسلم بن عثمان معروف بابن واره رازي كه در علم حديث پيشوا و در حديث چندين كتاب نوشته بود و داود بن علي اصفهاني فقيه كه در سنه دويست و دو متولد شده بود و مصعب بن ابو احمد صوفي زاهد كه از همگنان جنيد بود وفات يافتند.
پادشاه روم كه فرزند صقلبيه باشد درگذشت.
هارون بن احمد بن اسحاق بن عيسي بن موسي بن محمد بن علي بن عبد اللّه بن عباس امير الحاج شد.
خالد بن احمد بن خالد سدوسي ذهلي كه امير خراسان بود در بغداد وفات يافت كه بقصد حج مي‌رفت و خليفه معتمد او را بازداشت و بزندان سپرد تا در زندان مرد. او كسي بود كه بخاري صاحب كتاب صحيح بخاري (در حديث) را از بخارا تبعيد كرد و بخاري او را نفرين كرد كه نفرين وي مستجاب گرديد.

سنه دويست و هفتاد و يك‌

بيان قيام محمد و علي علوي‌

در آن سال محمد و علي دو فرزند حسين بن جعفر بن موسي بن جعفر بن محمد- بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب وارد شهر مدينه شدند و عده از اهالي شهر را كشتند و از كسان ديگر مال گرفتند. اهالي مدينه هم نتوانستند در مسجد پيغمبر نماز بخوانند. نه نماز جمعه و نه نماز جماعت. فضل بن عباس علوي در اين باره گفت
ص: 255 اخربت دار هجرة المصطفي البرفابكي خرابها المسلمينا
عين فابكي مقام جبريل و القبرفبكي و المنبر الميمونا
و علي المسجد الذي اسه التقوي‌خلاء امسي مه العابدينا
و علي طيبة التي بارك اللّه‌عليها بخاتم المرسلينا يعني: ويران شد محل مهاجرت مصطفي پاك و نكوكار كه آن ويراني مسلمين را بگريه انداخت.
اي ديده بر مقام جبرئيل گريه كن و بر قبر (پيغمبر) و منبر خجسته هم گريه كن.
بر مسجدي كه پايه آن بر پرهيزگاري نهاده شده از پرستندگان تهي گرديده (گريه كن).
بر مدينه (طيبه) كه خداوند آن را بوجود خاتم المرسلين مبارك داشته (گريه كن).

بيان عزل عمرو بن ليث از ايالت و امارت خراسان‌

در آن سال معتمد حجاج خراسان را نزد خود خواند و اعلان و اعلام كرد كه عمرو بن ليث را از آنچه باو واگذار شده مانند امارت و غيرها عزل و نفرين كرده و خراسان را بمحمد بن طاهر واگذار نموده و دستور داد كه عمرو را بر منبرها لعن و نفرين كنند كه مردم او را لعن نمودند. صاعد بن مخلد هم براي جنگ عمرو بفارس لشكر كشيد و محمد بن طاهر رافع بن هرثمه را در خراسان بنيابت خود منصوب و سامانيان را بحال خود واگذار كرد و تغيير نداد.

بيان واقعه «طواحين»

در آن سال جنگ «طواحين» ميان ابو العباس معتضد و خمارويه بن احمد بن طولون رخ داد.
ص: 256
سبب اين بود كه معتضد پس از فتح و تملك دمشق سوي «رمله» لشكر كشيد كه سپاه خمارويه را سركوب كند. باو خبر دادند كه خود خمارويه با لشكرهاي بسيار او را قصد كرده. معتضد خواست برگردد و نتوانست زيرا عده اتباع خمارويه كه باو ملحق شده بودند فزون گرديد و ابن كنداجيق و ابن ابي الساج از او رنجيده بودند زيرا او آنها را جبان و ناتوان دانسته و گفته بود چرا قبل از رسيدن او جنگ را آغاز نكرده بودند و منتظر ياري و وصول او شدند آن دو سالار كينه او را در دل گرفتند.
چون خمارويه با سپاه رسيد آب معروف بطواحين (آسياها) را گرفت و در آن لشكر زد آن واقعه بنام «طواحين» شناخته شد. معتمد هم رسيد و صفوف جنگجويان را آراست و خمارويه هم بآرايش سپاه پرداخت و يك كمين هم بفرماندهي سعيد ايسر نهان كرد. ميسره معتضد بر ميمنه خمارويه حمله كرد و ميمنه خمارويه منهزم شد. چون خمارويه كه در جنگ تجربه نداشت گريز صف راست را ديد با عده از جوانان بي تجربه گريخت و گريز او تا مصر كشيد. معتضد هم لشكرگاه خمارويه را گرفت و در خيمه او نشست و شك نداشت كه پيروزي كامل نصيب او شده ناگاه كمين بفرماندهي سعيد ايسر از خفاگاه خود خارج شد و بقيه سپاه پراكنده خمارويه باو ملحق شدند همه شعار دادند و بر سپاه معتضد حمله كردند كه آنها سرگرم غارت بودند. مصريان تيغ را بي دريغ بكار بردند. معتضد هم گمان برد كه خمارويه گريخته بازگشته او هم ناگزير سوار شد و تن بگريز داد و رو بعقب برنگردانيد و پشت خود را نديد تا بدمشق رسيد ولي مردم شهر دمشق دروازه‌ها را بروي او نگشودند ناچار بديار طرسوس پناه برد. دو سپاه متحارب هم بجنگ ادامه دادند و هر دو فاقد امير بودند. سعيد ايسر خمارويه را جستجو كرد و او را نيافت ناگزير برادرش ابو العشائر را بامارت سپاه برگزيد و قرار عراقيان پايان يافت و مغلوب شدند و بسياري كشته و اسير دادند. سعيد بسپاهيان (مصري) گفت: اين اموال بشما اختصاص دارد و بر شما انفاق خواهد شد و اين برادر امير شما فرمانده
ص: 257
و سالار شما مي‌باشد. سپاهيان هم سرگرم تاراج شدند و بسبب فقدان امير خود شوريدند. مژده در مصر بخمارويه رسيد و او از فرار خجالت كشيد ولي بسيار صدقه داد و نيكي كرد و نسبت باسراء كاري كرد كه هيچكس قبل از او نكرده بود بسپاهيان گفت: اين گرفتاران مهمان گرامي شما هستند. آنها را گرامي بداريد. پس از آن اسيران را نزد خود خواند و گفت: هر كه بخواهد نزد ما بماند گرامي و با ما يكسان خواهد بود و هر كه بخواهد برگردد او را مخارج سفر خواهيم داد و با احترام و اكرام بديار خود خواهيم فرستاد. بعضي ماندند و جمعي با احترام و دريافت مخارج بازگشتند. لشكرهاي خمارويه هم بشام برگشتند و سراسر كشور شام را گشودند و امارت خمارويه در آن ديار برقرار گرديد.

بيان جنگ سپاه خليفه با عمرو صفار

در آن سال در ماه ربيع الاول ميان سپاه خليفه كه احمد بن عبد العزيز بن ابي دلف در آن بود و سپاه عمرو بن ليث صفار جنگي رخ داد و از اول روز تا ظهر طول كشيد و عمرو و لشكرهاي او كه عده آنها بالغ بر بيست و پنج هزار پياده و سوار بودند تن بفرار دادند. درهمي فرمانده سپاه عمرو بن ليث هم مجروح شد و صد تن از دليران كشته و سه هزار گرفتار و يك هزار مرد با درخواست امان تسليم شدند. از لشكرگاه عمرو سي هزار چهارپا و گاو و خر غنيمت رفت باضافه اموال و حشم بي حد و حصر.

بيان جنگهاي اندلس و افريقا

در آن سال محمد امير اندلس سپاهي بفرماندهي منذر سوي شهر «بطليوس» فرستاد. ابن مروان جليقي كه متمرد و مخالف بود شهر را بدرود گفت و بقلعه «اشيرعره» رفت در آنجا تحصن كرد. منذر هم شهر «بطليوس» را آتش زد. محمد
ص: 258
يك سپاه ديگر بفرماندهي هاشم بن عبد العزيز بشهر «سرقسطه» فرستاد در آن شهر محمد بن لب بن موسي (امير) بود. هاشم شهر را گشود و محمد را اخراج نمود.
عمر بن حفصون هم با او بود كه ما قيام و تمرد او را نسبت بامير اندلس بيان كرده بوديم او در حال تمرد و مخالفت «بريشتر» را قصد كرد كه امير اندلس بتمرد او اهتمام نمود و ما آنرا در آينده بيان خواهيم كرد بخواست خداوند تعالي ...
در آن سال يك لشكر عظيم از مسلمين صقليه سوي «رمطه» رفت و شهر را ويران كرد و غنايم و اسير و برده بدست آوردند و بعد لشكر بازگشتند.
امير صقليه درگذشت كه حسين بن احمد بود و سوادة بن محمد بن خفاجه تميمي جانشين او شد و بشهر مزبور رفت. با سپاهي عظيم سوي شهر «قطانيه» لشكر كشيد هر كه و هر چه در آن شهر بود هلاك نمود. پس از آن سوي «طبرمين» لشكر كشيد با مردم شهر جنگ و تمام مزارع آنها را تباه كرد. باز پيش رفت تا آنكه رسول بطريق روم رسيد و از او درخواست متاركه جنگ نمود او مدت سه ماه متاركه و سيصد اسير از مسلمين را فدا و آزاد كرد. و سواره سوي «بلرم» بازگشت.

بيان حوادث‌

در آن سال امارت مدينه و راهداري راه مكه باحمد بن محمد طائي واگذار شد. يوسف بن ابي الساج كه امير مكه بود بر پدر غلام طائي شوريد كه او امير حاج بود. جنگ كرد و او را اسير نمود ولي سپاهيان بر خود ابن ابي الساج شوريدند و نبرد كردند و پدر غلام طائي را آزاد و خود يوسف بن ابي الساج را اسير نمودند و ببغداد فرستادند. جنگ ميان طرفين دم در مسجد حرام (كعبه) واقع شد.
در آن سال عوام دير كهن را ويران كردند پشت آن دير نهر عيسي واقع شده.
پس از تخريب هر چه در آن بودند ربودند و درها را هم كندند. حسين بن اسماعيل از طرف محمد بن طاهر كه رئيس شرطه بغداد بود آنها را قصد نمود و از ويران كردن بقيه دير مانع شد. هر روز او وعده همراه او بمحل دير رفت و آمد ميكردند
ص: 259
عوام هم هجوم خود را دوام داده بودند و نزديك بود ما بين طرفين مهاجم و مدافع نبرد واقع شود. پس از چند روز آنچه را كه ويران كرده بودند دوباره ساخت كه عبدون برادر صاعد بن مخلد او را ياري كرد و با قوه عوام را دفع نمود.
هارون بن محمد بن اسحاق امير الحاج شد.
عبد الرحمن محمد بن منصور بصري در گذشت.

سنه دويست و هفتاد و دو

بيان جنگ ميان اذكوتكين و محمد بن زيد علوي‌

در آن سال در نيمه جمادي الاولي يك جنگ سخت ميان «اذكوتكين» و محمد بن زيد علوي امير طبرستان واقع شد.
«اذكوتكين» با چهار هزار سوار از قزوين سوي شهر ري لشكر كشيد و محمد بن زيد با ديلميان و طبريان (مردم طبرستان) و خراسانيان و عده بسيار بمقابله پرداخت، جنگ رخ داد و سپاه عظيم محمد بن زيد منهزم و پراكنده شد و شش هزار تن از آنها كشته و دو هزار اسير گرفته شد.
«اذكوتكين» لشكرگاه محمد را غارت كرد. تمام اموال و بارها و چهارپاها را گرفت و غنيمي بدست آورد كه مانند آن ديده نشده بود. اذكوتكين داخل شهر ري شد در آنجا اقامت نمود و از مردم آن هزار هزار دينار (زر) گرفت و حكام و عمال خود را در اطراف برقرار نمود.

بيان حوادث‌

در آن سال ميان ابو العباس بن موفق و بازمار (بازيار- مازيار و در طبري يازمان آمده كه مكرر بآن اشاره شد) اختلاف واقع شد اهالي طرسوس بر ابو العباس شوريدند او هم سوي بغداد رخت بست و آن در نيمه محرم بود.
ص: 260
سليمان بن وهب كه در سپاه موفق بود درگذشت آن هم در ماه صفر.
يك خارجي در راه خراسان قيام كرد و سوي «دسكرة الملك» رفت و در آنجا كشته شد.
حمدان بن حمدون (جد امراء و پادشاهان حمداني) و هارون شاري (خريدار نفس خود) خارجي هر دو داخل شهر موصل شدند و شاري در مسجد نماز خواند (پيشنماز شد).
در مطبق (زندان در بغداد) نقب زده شد و دوباني (در طبري ذوائبي- گيس دار و بايد اين صحيح باشد) علوي از آن گريخت عده از جوانان با او همراه بودند همه سوار اسباني شدند كه از پيش براي آنها آماده شده بود دروازه‌هاي بغداد بسته ربود و دوباني و همراهان او گرفتار شدند. موفق كه در آن هنگام در واسط بود دستور داد دست و پاي او را بر خلاف قطع كنند. (قطع بر خلاف چنانكه در قرآن آمده چنين است كه مثلا پاي راست بريده شود و دست چپ يا بالعكس).
صاعد بن مخلد از فارس وارد واسط شد. موفق دستور داد تمام امراء و سران سپاه باستقبال او بروند و براي او پياده شوند و دست او را ببوسند. چنين كردند و او از روي تكبر و غرور يك كلمه نگفت. پس از آن موفق او را گرفت و بزندان سپرد. همچنين تمام افراد خانواده و دوستان و خويشان او را. خانه آنها را هم غارت كردند. او در ماه رجب گرفتار شد.
فرزندان ابو عيسي و صالح و برادرش عبدون هم در بغداد بازداشت شدند.
بجاي او ابو الصقر اسماعيل بن بلبل منشي شد و كارش فقط بانشاء منحصر گرديد نه چيزهاي ديگر.
بني شيبان و همراهان آنها در محل «زانين» از توابع موصل اقامت كردند و مرتكب فساد شدند. هارون خارجي براي دفع آنها لشكر گرد آورد و بحمدان- بن حمدون تغلبي نوشت كه بياري او شتاب كند. هارون سوي موصل لشكر كشيد و حمدان هم از رود گذشت و در جانب شرقي دجله باو رسيد و هر دو متفقا سوي
ص: 261
خازر لشكر كشيدند و نزديك خيمه‌گاه شيبان شدند كه يك دسته از طلايع بني شيبان بر طليعه و پيش آهنگ هارون حمله كرد و طليعه هارون گريخت. اهالي «نينوا» هم از شهر اخراج شدند مگر كسانيكه در كاخها پناه برده بودند.
در مصر در ماه جمادي الثانية زلزله واقع شد كه خانه‌ها و مسجد جامع را ويران كرد. و در يك روز هزار نعش از زير آوار كشيده شد.
در بغداد نرخ خواربار گران شد زيرا اهالي سامرا مانع حمل خواربار شده بودند. طائي هم خرمن كوبي را منع كرد تا نرخ خواربار گران شود. اهالي بغداد هم حمل روغن را بسامرا منع كردند همچنين صابون و مواد ديگر را.
مردم همه جمع شدند و بر طائي شوريدند او هم با آنها جنگ كرد و عده از طرفين مجروح شدند. محمد بن طاهر (رئيس شهرباني و پليس) سوار شد و مردم را از شورش منصرف كرد.
در ماه شوال اسماعيل بن بريه هاشمي درگذشت. همچنين عبيد الله بن عبد الله هاشمي زنگيان در واسط شوريدند و شعار دادند: «انكلاي» پيروز است. «انكلاي» (فرزند صاحب الزنج) و مهلبي و سليمان بن جامع و گروهي از سران زنگي در بغداد زنداني بودند. موفق (بعد از آن شعار) دستور كشتن آنها را داد كه كشته شدند سر آنها را بريدند و براي زنگيان شوريده بردند و تن بي سر را در بغداد بدار آويختند.
شهر مدينه آرام شد و مردم دوباره بازگشتند.
بازمار بجنگ صائفه (روميان) لشكر كشيد.
امير اندلس لشكري براي محاصره ابن مروان جليقي كه در قلعه «بريشتر» بود فرستاد.
در آن سال مدت متاركه جنگ بين سواده امير صقليه (سيسيل) و روميان پايان يافت. سواده دسته‌هاي لشكر را بكشور روم فرستاد كه غنايمي بدست
ص: 262
آوردند و بازگشتند.
از شهر «قسطنطنيه» بطريق (امير) بنام «انفجور» با سپاه عظيم بشهر «سيرنيه» رسيد و آنرا محاصره كرد و بر مسلمين سخت گرفت. آنها ناگزير امان گرفتند و شهر را باو تسليم نمودند و خود بصقليه پناه بردند.
پس از آن «انجفور» لشكري سوي شهر «منتيه» فرستاد و محاصره كرد و مردم شهر امان گرفتند و بشهر «بلرم» در صقليه پناه بردند.
ابو بكر محمد بن صالح بن عبد الرحمن انماطي معروف بكنجله كه از ياران يحيي بن معين بود درگذشت.
احمد بن عبد الجبار بن محمد بن عطارد عطاردي تميمي كه خبر جنگهاي پيغمبر را از ابن اسحاق روايت مي‌كرد و ما آن خبر را از او روايت مي‌كنيم درگذشت.
ابراهيم بن وليد بن خشخاش و شعيب بن بكار كاتب كه از ابي عاصم نبيل حديث روايت مي‌كرد وفات يافتند.

سنه دويست و هفتاد و سه‌

بيان اختلاف ميان ابن ابي الساج و ابن كنداجيق و خواندن خطبه بنام ابن طولون در جزيره‌

در آن سال ميان ابن ابي الساج و ابن كنداجيق در جزيره اختلاف و دشمني آغاز شد قبل از آن هر دو متحد بودند. سبب اين بود كه ابن ابي الساج در كارها با ابن كنداجيق رقابت كرد و خواست خود را بر او مقدم بدارد ولي اسحاق باو راه نداد ابن ابي الساج بخمارويه بن احمد بن طولون امير مصر پيغام اطاعت داد و بنام او در شهرها خطبه خواند و آن شهرها كه تحت فرمانش بود «قنسرين و توابع» فرزند خود ديوداد (فارسي) را نزد خمارويه فرستاد. خمارويه هم براي او و سالاران
ص: 263
او مال بسيار فرستاد. خمارويه هم بشام رفت. با ابن ابي الساج در بالس ملاقات كرد. ابن ابي الساج از رود فرات سوي «رقه» گذشت (لشكر كشيد) و با ابن كنداجيق مقابله كرد ابن كنداجيق گريخت و ابن ابي الساج بر ايالت او استيلا يافت.
خمارويه هم از رود فرات گذشت و در «رافقه» لشكر زد.
اسحاق گريخت و بقلعه «ماردين» پناه برد. ابن ابي الساج او را محاصره كرد. از آنجا سوي «سنجار» لشكر كشيد و اعرابي را كه در آنجا بودند تار و مار كرد. ابن كنداجيق از ماردين بموصل رفت. ابن ابي الساج در محل «برقعيد» با او روبرو شد. يك كمين هم براي او نهان كرد و كمين بيرون آمد و بر ابن- كنداجيق حمله كرد و او هنگام جنگ گريخت و باز در مادرين پناه برد و در آنجا ماند. ابن ابي الساج نيرومند شد و كار او بالا گرفت و بر جزيره استيلا يافت.
موصل را هم گرفت و اول بنام خمارويه خطبه خواند بعد بنام خود.

بيان جنگ ميان سپاه ابن ابي الساج و خوارج‌

چون ابن ابي الساج بر موصل غلبه كرد گروهي از سپاه خود را بفرماندهي فتح غلام فرستاد و فتح دلير و نزد او مقرب بود آن گروه بمحل «مرج» (مرز) از توابع موصل رفتند و باج و خراج را استيفا كرد. يعقوبيه «شراة» (خريداران نفس خود) نزديك بودند. فتح با آنها قرار داد عهد عدم تجاوز و بي طرفي بست و گفت: من بمرج اكتفا و اقامت مي‌كنم آن هم براي يك زمان كم و بعد خواهم رفت: آنها هم آرام گرفتند و بقول او اعتماد كردند و پراكنده شدند. بعضي از آنها نزديك «سوق الاحد» (يكشنبه بازار) اقامت كردند فتح سحرگاهان بر آنها شبيخون زد و اموال آنها را ربود و مردان تن بفرار دادند و هنگام فرار با ديگر كسان از يعقوبيه كه بر واقعه شبيخون آگاه نبودند ملاقات و همه جمع شدند و سوي فتح بازگشتند و با او سخت نبرد كردند و او گريخت و از اتباع او هشتصد تن كشتند و او با صد مرد تن بفرار داد كه اتباع او هزار تن بودند، كه صد تن باطراف پناه بردند و
ص: 264
بموصل بازگشتند